زمان تقریبی مطالعه: 14 دقیقه

ابن ابی عیینه

اِبْنِ اَبی عُیینه، نام دو شاعر بصری در سدۀ 2ق / 8م كه برادر بودند. نام برادر بزرگ‌تر ابوجعفر عبدالله بن محمد بن ابی‌عیینه و نام برادر كوچك‌تر ابوالمنهال ابوعیینة بن محمد بن ابی‌عیینه است. به نظر می‌رسد كه گاهی مؤلفان قدیم این دو برادر را با هم خلط كرده‌اند. مثلاً معلوم نیست كه جاحظ، هنگامی‌كه از ابن ابی عیینه (عبدالله) نام برده (البیان، 3 / 250، 267)، آیا می‌دانسته كه او عبدالله است؟ و یا چون ابن ابی‌عیینه (= ابوعیینه) را ذكر كرده (همان، 1 / 58؛ الحیوان، 5 / 315، 6 / 99)، آیا خودآگاه بوده است كه به ابوعیینه اشاره می‌كند؟ با اینهمه، برخلاف آنچه غدیره پنداشته (ص 154)، نمی‌توان باور كرد كه نویسندگان كهن پیوسته در این باب اشتباه می‌كرده‌اند. مطالعۀ دقیق‌تر روایات ابن قتیبه، ابن ندیم، ابوالفرج، مرزبانی، ابن عبدربه و مبرّد نشان می‌دهد كه همه، میان این دو برادر شاعر تفاوت می‌نهاده‌اند و بیش‌تر روایاتی كه غدیره به عنوان نمونۀ خلط ذكر كرده، از ابهام تهی است. مطالب ابوالفرج، با آنكه خواننده را دچار سردرگمی ‌می‌كند (2 / 95، 96)، خود وضع خاص این نام را نشان می‌دهد و پس از ذكر اقوال راویان در آن باره، به همان نتایجی كه غدیره دست یافته، رسیده است (20 / 75). مبرّد نیز در سراسر روایات مفصل خود به اختلاف میان این دو آگاه بوده است. اما سؤالی كه اینك می‌توان مطرح كرد، این است كه چرا نویسندگان كهن، در بسیاری از جایها، عبدالله یا ابوعیینه را ابن ابی عیینه خوانده‌اند و چرا ابوالفرج به رغم اطلاعات وسیعی كه در این باب داشته، شرح احوال این دو برادر را، ذیل ابن ابی عیینه نقل كرده، و یا مبرد، عبدالله را همه جا به این نام خوانده است.
در تبارنامۀ آل مهلّب (ه‍ م)، شاخۀ زیر مورد توجه ماست:

در این تبارنامه می‌بنیم كه دو كس به نام ابوعیینه ذكر شده‌اند و این تركیب، به صورت اسم به كار رفته است، نه كنیه. مرزبانی (ص 109، به نقل از مبرّد) و ابوالفرج (همانجا) به این نكته تصریح كرده و افزوده‌اند كه از این خاندان هر كه را نام ابوعیینه بوده، لاجرم ابوالمنهال كنیه می‌یافته است. شاید ظاهرِ كنیه‌وارِ این نام است كه گاه به گاه برخی از نویسندگان را به اشتباه و خلط میان جَدّ و نواده كشانده است. به هر حال، خلط میان دو برادر و نیای آنان، بیش‌تر در آثاری ظاهر می‌شود كه مؤلفان آنها به روایات كوتاه و گذرا بسنده كرده و شرح حالی از شاعران آل مهلب نیاورده‌اند و یا احیاناً از نسبت دادن شعر كسی به دیگری ابا نداشته و در هنگام روایت، به حافظۀ خویش اعتماد می‌كرده‌اند.
سه فرزند محمد، یعنی ابوعیینه، عبدالله و داوود، هر سه شعر می‌سروده‌اند و لحن گفتار، نوع مضامین و شیوۀ شعرسرایی هر سه، تقریباً یكسان بوده است. محمد از جانب منصور خلیفه (136- 158ق / 753-775م) چندی ولایت ری را عهده‌دار بود، اما عاقبت به زندان منصور افتاد و مجبور به پرداختن غرامت گردید (ابوالفرج، همانجا؛ غدیره، 157). از داوود، برادر كوچك‌تر كه گاه شعری می‌سروده، تنها این را می‌دانیم كه آن زمان كه برادرش ابوعیینه در جرجان بود، وی در بصره می‌زیست و همانجا ازدواج كرد و خبر زناشویی خود و سلامت خانواده را برای برادرش فرستاد (ابوالفرج، 20 / 102، 109) و پس از چندی (ح 169ق) آهنگ دیدار او كرد، اما در همدان وفات یافت (EI2)، و ابوعیینه او را رثا گفت (ابوالفرج، 20 / 102). مجموعۀ اطلاعاتی كه از دو برادر دیگر داریم، بر روی هم ‌اندك و گاه گنگ است، حتی در مورد مرگ آن دو نیز نمی‌توانیم تاریخ دقیقی عرضه كنیم. از این رو شایسته است كه علاوه بر خلفای عباسی و فرمانده سپاه آنان، طاهر ذوالیمینین (د 207ق / 822م)، به مشاهیر دیگری كه به نحوی با آنان رابطه داشته‌اند، نیز اشاره كنیم، مانند مسلم بن ولید (د 208ق / 823م)، فضل بن ربیع (د 208ق)، اصمعی (د 213ق)، اسحاق موصلی (د 235ق / 849م)، دعبل (د 246ق / 860م) (ه‍ م م) و اَبان لاحقی (غدیره، 158). اینك شرح حال عبدالله و ابوعیینه به تفكیك:
1. ابوجعفر عبدالله بن محمد، یا ابن ابی عیینۀ اول (اگرچه برادرش را بیش‌تر به این نام خوانده‌اند)، برادر بزرگ‌تر (ابوالفرج، 20 / 80) و چهرۀ سیاسی‌تر و موقرتر، و به قول خود او (همانجا) عالم‌تر بود، اما در شاعری به پای برادر كوچك‌تر نرسید. عبدالله از آنجا كه از خاندان بزرگ آل مهلب برخاسته بود، زندگانی مرفهی داشت، چنانكه خود در قصایدی كه نزد طاهر ذوالیمینین می‌خواند، به نعمت و بی‌نیازی خویش و بزرگی خاندان مهلب می‌نازید (صص 12، 14) و طاهر نیز در قطعه شعری سخنان او را تأیید كرده است (ابوالفرج، 20 / 98). با چنین شرایطی، طبیعی بود كه پای او به ماجراهای سیاسی زمان، خاصه نزاع میان امین و مأمون كشیده شود. آغاز ظهور او در سیاست آنجاست كه به گفتۀ مبرد (1 / 250) وی یكی از سركردگان جماعاتی بود كه بصره را برای مأمون گشودند (بصره در 196ق / 812م فتح شد، نك‍ : پِلاّ،.274). احتمال می‌رود كه او پیش از فتح بصره با طاهر روابط دوستی برقرار كرده بوده است، اما در بصره این دوستی استوارتر شد و عبدالله با آنكه پسر عمش محمد بن یزید، والی اهواز به دست طاهر كشته شده بود (طبری، 3 / 851)، هرگز از هواخواهان مأمون رو بر نتافت و از طاهر نبرید. طاهر نیز نظر به این دوستی، خود وی را بر بحرین و یمامه و به خواهش او، دوستش اسماعیل بن جعفر را كه هم از اعیان بود، بر بصره گمارد (مبرد، همانجا؛ قس: غدیره، 159)، اما نمی‌دانیم چه شد كه ‌اندكی بعد، عبدالله به بصره بازگشت، و نیز نمی‌دانیم چرا میان او و یار دیرینش اسماعیل، دشمنی برخاست و عبدالله به اصرار فراوان از طاهر خواست كه اسماعیل را از امارت بصره عزل كند. قطعۀ 12 «دیوان» گله از طاهر است كه از اسماعیل حمایت كرده؛ احتمالاً قطعۀ 14، به خصوص ابیات 11 تا 13 نیز ناظر به همین معناست (صص 7-10). طاهر مدتی سرباز زد و حتی چندی از پذیرفتن او خودداری كرد. عاقبت وی در اثنای سفری، به حضور طاهر رسید و طی قصیده‌ای (صص 14-15)، ضمن اشاره به بزرگی خاندان و ثروت و بی‌نیازی خویش، از او خواست تا حاجتش را برآورد، و مراد از حاجت احتمالاً، چنانكه ابوالفرج می‌گوید (20 / 96)، عزل اسماعیل بوده است. بنابراین، تاریخ سرودن قصیده نباید، چنانكه غدیره (همانجا) به استناد طبری (3 / 851) پنداشته، بلافاصله پس از فتح اهواز (196ق / 812م) باشد. نیز احتمال می‌رود كه قطعۀ شمارۀ 25 دیوان (مأخوذ از ابوالفرج، 20 / 95) در باب سپاس او از پاسخ مساعد طاهر باشد (ص 16).
كینۀ عبدالله منحصر به اسماعیل نبود، بلكه نیش هجاهای او چند تن از عموزادگانش را نیز كه با اسماعیل دوستی داشتند، گزید (صص 3، 12؛ مبرد، 1 / 250؛ ابن قتیبه، 2 / 752).
در میان آثار او 6 قطعه شعر (قطعات 7، 8، 12، 14، 16، 23) دیده می‌شود كه همه در عتاب طاهر و گله‌گزاری از اوست (صص 5، 7، 9، 11، 15)، اما تنها از یك دو بیتی او (قطعۀ 7 مأخوذ از: ابن قتیبه، همانجا؛ ابن معتز، 291)‌ اندكی بوی هجا به مشام می‌رسد (ص 5). بقیۀ اشعار همه دارای معانی متین و گاه حکمت‌آمیز است. زمان سرودن این اشعار چندان روشن نیست و معلوم نیست كه آیا مربوط به ماجرای اسماعیل و حمایت طاهر از اوست، یا مربوط به كدورتی است كه احتمالاً در زمان سرداری طاهر میان آن دو رخ داد و یا مربوط به پس از سپهسالاری او (199ق / 815م) است؟ از این رو نمی‌توان مانند غدیره به آسانی از دشمنی و كینه‌توزی میان شاعر و طاهر سخن به میان آورد (ص 161).
شخصی به نام سلیمان بن علی از 133 تا 139ق / 751 تا 756م در بصره ولایت داشت (پلا، 280) كه اسماعیل بن جعفر مذكور، برادرزادۀ او بود. عبدالله ظاهراً به دلائل سیاسی و رقابتهای اجتماعی به هجو پسر این شخص، عیسی، پرداخت (ص 12) و ظاهراً علت دیگر این امر آن بود كه عیسی فاطمه را كه با نام «دنیا» بانوی غزلیات ابوعیینه شده بود، به زنی گرفت.
وفاداری عبدالله نسبت به بنی عباس چندان بود كه چون علی (د 260ق / 874م)، نوادۀ امام جعفر صادق (ع) در 199ق بر بصره چیره شد و عبدالله را به سوی خود خواند، او سرباز زد و علی را هجا گفت (ص 10؛ مبرد، 1 / 257).
اطلاعات ما دربارۀ عبدالله، از آنچه بیان شد، چندان فراتر نمی‌رود. ابوالفرج می‌نویسد كه او پس از برادرش ابوعیینه درگذشته است (20 / 80) و ابوعیینه، به گفتۀ غدیره پس از مأمون (د 218ق / 833م) مرده است (ص 162، به نقل از جمهرۀ ابن حزم).
از مجموعۀ دیوان 100 برگی او كه ابن ندیم (ص 187) ذكر كرده، اینك مجموعاً 26 قطعه، شامل 205 بیت به جای مانده كه محمد عامر غدیره از این سوی و آن سوی گردآوری كرده است. این مقدار آنچنان گسترده نیست كه بتوان مانند ابن‌معتز (ص 290) او را در شمار بزرگانی چون بشّار یاد كرد. با اینهمه، اشعار او، حتی آنهایی كه در زمینۀ هجا و عتاب سروده شده، از استواری و متانت برخوردار است.
2. ابوعیینه، یا ابن ابی عیینۀ دوم با آنكه زودتر به شهرت فراگیر دست یافت، اما اطلاعاتی كه از او در دست است، برای بازسازی شرح حال كامل او كافی نیست. زمانی به نام او برمی‌خوریم كه غزلیاتش در میان مردم بصره زبانزد همگان شده بود. در آنجا، نخست به كنیزكی آوازخوان به نام وَهْبه تغزل می‌كرد (ابوالفرج، 20 / 101)، اما زود از او روگردان شد و به زنی از اشراف به نام فاطمه كه مانند وی از خاندان مهلب بود (همو، 20 / 94؛ قس: غدیره، 169) دل بست. راجع به این عشق، اینك 15 قطعه در دست است، اما در هیچ یك نام فاطمه به صراحت ذكر نشده است، بلكه وی، چنانكه ابوالفرج نقل كرده (20 / 94، 101) و او خود در ابیاتی بیان داشته (ص 31) از ذكر نام او پرهیز می‌كرده و به رسم بسیاری از شعرای عرب، نام دیگری یعنی «دنیا» را به جای آن به كار می‌برده است. پس از آن، میان نویسندگان این بحث درگرفت كه آیا دنیا همان فاطمه است، یا كنیزكی بوده است (ابوالفرج، همانجا). با اینهمه غدیره آن دو را از هم تفكیك كرده است (صص 169-170).
به هر حال، همینكه خاندان فاطمه از ماجرای عشق آن دو آگاه شدند، دختر را به شوی دادند. ابوعیینه مأیوس شد و شاید به همین جهت باشد كه وی را پس از چندی در كوفه می‌یابیم. آمدن او به كوفه، با ولایت پسر عمش روح بن حاتم مصادف بود (159ق / 776م). او خود در قطعه‌ای كه برای كنیزكی آوازخوان سروده، به حمایت روح اشاره كرده است (ص 39؛ ابوالفرج، 20 / 103؛ نیز قس: غدیره، 171). روح كه مأموریت داشت عیسی بن موسی را از حق ولایت و خلافت منصرف سازد (EI2)، ذیل عیسی بن موسی)، برادرزادۀ خود خالد بن یزید را نیز به همراه آورده بود. خالد از جانب روح، شحنگی كوفه را به عهده گرفت و سپس مأمور ولایت جرجان شد. خویشاوندی ابوعیینه با خالد موجب شد كه وی همراه خالد راهی جرجان گردد و دوران تازه‌ای را كه در آثارش جلوه‌ای بارز داشت، آغاز كند. آنچه در این باب می‌دانیم، همه از ابوالفرج (20 / 103- 109) به دست آمده است (قس: غدیره، 18-19) خالد فقط یك ماه مقرری ماهانه به شاعر پرداخت و او پس از آن، ناچار شد همراه با دو شاعر دیگر، مدح این و آن گوید و روزگار بگذراند، اما در عین حال، خشم خود را در هجاهایی نه چندان گزنده، كه در آن دوره جرأت انتشار آنها را نداشت، ابراز می‌داشت. خالد چون از ماجرا آگاه شد، او را به حضور خواند و سرزنش كرد، اما نظر به پیوندهای خویشاوندی دست به اقدام تندی نزد، ولی ترتیبی داد كه ابوعیینه نتواند جرجان را ترك گوید. شاعر چندی به یاد عراق و ایام دلنشین اقامت در آن، و به یاد ازدواج و مرگ برادرش داوود شعر می‌سرود، اما همینكه در 169ق / 875م مهدی خلیفه درگذشت، وی اشعاری سخت گزنده در هجای خالد سرود و یكی از آنها را كه گویای ‌اندوه غربت و شوق بازگشت به عراق بود (ص 42؛ ابوالفرج، 20 / 117- 118) از برای‌ هادی فرستاد و از او خواست تا وی را از چنگ خالد برهاند. قصیده چنان در خلیفه مؤثر افتاد كه بی‌درنگ فرمود تا ابوعیینه به عراق بازگردد و مقرری عقب افتاده را نیز بستاند. ابوعیینه به بصره بازگشت و در املاك آل‌مهلب، در بستانی كه خود آن را به زیبایی تمام ستوده (ص 40؛ ابوالفرج، 20 / 103) منزل گزید.
وی اگرچه به عنوان عضوی از اعضای سپاه خالد به جرجان رفت، اما دیری نپایید كه در عراق در شمار مشاهیر زمان درآمد و با شاعران بزرگی چون دِعْبِل (ابوالفرج، 20 / 112)، مسلم بن ولی (همو، 20 / 111) و نیز با ابراهیم و اسحاق موصلی (همو، 20 / 19) روابطی دوستانه یافت. علاوه بر ابراهیم و اسحاق، موسیقی‌دانان بزرگ دیگر نیز اشعارش را به عنوان نمونه‌های زیبای غزل به آواز می‌خواندند (همو 20 / 81، 82، 86، 90، 102). هجاهای او زبان‌زد خاص و عام بود. نوشته‌اند چون رشید، فضل را از بهترین نمونۀ هجا پرسش كرد، فضل 4 بیت برخواند كه خلیفه خود از حفظ داشت و می‌دانست كه گویندۀ آن ابوعیینه است (همو، 20 / 116). مأمون قصیدۀ او را در هجای خالد نیك می‌شناخت، امّا به سبب بیتی گزنده، بر او خرده می‌گرفت (ابن معتز، 289).
عاقبت كار ابوعیینه چندان روشن نیست. وی بی‌تردید گه‌گاه به بغداد سفر می‌كرده است و چنانكه در روایت ابی معتز آمده، به حضور مأمون بار یافته است (طبعاً پس از 198ق / 813م كه سال جلوس او به تخت خلافت است) و بی‌تردید مأمون، مانند پدرش‌ هارون از هجاهای او علیه اعراب نِزار كه خلفای عباسی خود را از آنان می‌دانستند، آگاه بوده است. با اینهمه معلوم نیست كه چرا مأمون ناگهان بر او چنان خشم گرفت كه خونش را مباح ساخت. ابوعیینه از چنگ او به عُمان گریخت و تا زمان مرگ او (218ق / 833م) همانجا ماند (ابوالفرج، 20 / 100؛ پلا، 173؛ غدیره، 173) و از آن پس، سخنی از او نیست.
از ابوعیینه ظاهراً دیوانی شامل 100 برگ در دست بوده (ابن‌ندیم، 187)، اما آن مجموعه از میان رفته است و محمد عامر غدیره تنها 41 قطعه، شامل 318 بیت او را از منابع گوناگون فراهم آورده است.
مجموعۀ اشعار او را به سه دسته می‌توان تقسیم كرد (غدیره، 173): 1. هجاهای او دربارۀ خالد كه به قول مأمون 000‘1 بیت بالغ می‌شده است (ابن معتز، 289)، به زبانی روان كه خاص شاعران نوخاستۀ عصر عباسی بوده، سروده شده است. این مجموعه عموماً از سخن زشت و هرزه دراییهای معمول آن زمانی تهی است و بسیاری از آنها را می‌توان در شمار نمونه‌های خوب هجا نهاد؛ 2. غزلهای او كه برای فاطمه (یا دنیا) سروده و هنر واقعی وی در آنها جلوه‌گر است. سخن عشق او در وزنهایی كوتاه و قالبهایی طبیعی، به دور از هرگونه ابهام و در فضایی آشنا جای گرفته است. گفت‌وگوهای عتاب‌آمیز عاشقانه و شرح برخی دیدارها آن چنان روان و واقعی است كه تأثیر عمر بن ابی ربیعه (ه‍ م) را در آنها نمی‌توان نادیده گرفت؛ 3. اشعاری كه در وصف بصره و برخی قصرهای آن سروده شده نیز به شهرت شگفتی دست یافته است. 2 یا 3 بیتی كه از یكی از قصائد وصفی او به جای مانده، در 10 منبع تكرار شده است (ص 25 و حاشیۀ آن). شاعر در برخی از این اشعار اشارات مفیدی به كیفیت شهر بصره در روزگار خود كرده است (همان، 36).

مآخذ

ابن ابی عیینه، عبدالله بن محمد، «دیوان»، به كوشش محمد عامر غدیره، BEO (نك‍ : مآخذ لاتین)؛ ابن ابی عیینه، ابوعیینه بن محمد، «دیوان»، به كوشش محمد عامر غدیره، BEO (نك‍ ‍: مآخذ لاتین)؛ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الشعر و الشعراء، بیروت، 1964م؛ ابن معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، دارالمعارف؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی، قاهره، 1923م-1974م؛ جاحظ، عمروبن بحر، البیان و التبیین، به كوشش حسن السندوبی، قاهره، 1351ق / 1932م؛ همو، الحیوان، به كوشش عبدالسلام‌ هارون، بیروت، 1388ق / 1969م؛ طبری، تاریخ؛ مبرد، محمد بن یزید، الكامل، بیروت، مكتبة المعارف؛ مرزبانی، محمدبن عمران، معجم الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، بیروت، 1379ق / 1960م؛ نیز:

BEO, 1967, Vol. XIX; EI2; Ghédira, Ameur, "Deux Poétes contemporains de Baššāı, les fréres Ibn Abi, 'Uyayna", Arabica, vol. x, 1963; Pellat, charles, Le milieu basrien et la formation de Ğāhiz, Paris. 1953.

آذرتاش آذرنوش

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.